چند روزی دیگه به ماه رمضون نمونده من در حال خونه تکونی هستم البته بگم با کمک شوشو چون محمدجواد رو نگه میداره تا من به کارهام برسم مثلا پارکش میبره... امروز هم به اتفاق بابا جون رحمان و پسر عموهایش(امیر محمد و علیرضا)رفتند استخر گرمدره بابایی میگفت حسابی شنا کردی جوری که دلت نمیومد از آب بیای بیرون قربونت برم مامانی مامان جون طاهره هم (مادر شوهرم) امروز برا امواتش آش نذری پخت داد تو درو همسایه جاتون خالی خیلی چسبید شما هم که از استخر اومدید نوش جان کردید ساعت 9 شب مامان جون مرضیه بادایی مهدی اینا امدند دیدن نی نی عمو اینا ما هم به آنها ملحق شدیم .براتون گفته بودم ما تو یه ساختمون هستیم ما یعنی(مادر شوهرم اینا با جاری های عزیز)م...